جدول جو
جدول جو

معنی گرد برخاستن - جستجوی لغت در جدول جو

گرد برخاستن
(زَ مَ کَ دَ)
گرد بلند شدن. غبار برآمدن. غبار بلند شدن. هبو. (تاج المصادر بیهقی). اعتکاب. (منتهی الارب) ، اندوه و غم آشکار شدن:
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گرد برخاستن
بلند شدن گرد برآمدن غبار، آشکار شدن غم و اندوه: برفتند با سوگواری و درد زدرگاه کی شاه برخاست گرد
فرهنگ لغت هوشیار
گرد برخاستن
((~. بَ تَ))
گرد بلند شدن، غبار برآمدن، به نهایت ویران شدن
تصویری از گرد برخاستن
تصویر گرد برخاستن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
بند برخاستن از چیزی، کنایه از دور شدن بند از آن چیز. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین).
- بند خموشی برخاستن، کنایه از مهر سکوت را شکستن است:
روز و شب چون خونیان دارم بزیر تیغ جای
تا مرا بند خموشی از زبان برخاسته ست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ)
برشدن دود. بلند شدن آن. آتش افروختن و بالا رفتن دود آن. (از یادداشت مؤلف).
- دود از سر کسی برخاستن، سخت در اطلاع بر غیر منتظری غمگین شدن. (یادداشت مؤلف).
- دود برخاستن از جایی، سخت بی آب و خشک و تشنه بودن آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دود برآمدن و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ کَ / کِ دَ)
زیان داشتن. باک داشتن:
گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ (از کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
گرد برخاستن، زیان داشتن باک بودن: گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن ک مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان ک (کلیله و دمنه. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار